کد مطلب:315222 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:185

یا اباالفضل العباس - به فریاد ما برس
مؤمن متدین آمیرزا حسن یزدی از مرحوم پدر خود - كه او را بسیار در روزهای جمعه به هنگام تعزیه در منزل و جاهای دیگر ملاقات می كردیم - نقل كرد و گفت:

در سالی كه از یزد با اموال بسیار با شتر به كربلا مشرف می شدیم، در یك قافله ی طولانی در نیمه شب نزدیك كوهی با دزدان و قطاع الطریق روبه رو شدیم. من سكه های زیادی از طلا با خود داشتم، فوری آنها را در قنداقه ی كودك - كه همین میرزا حسن بود - گذاردم و او را به مادرش دادم.

در این اثنا، دزدها ریختند و مشغول غارتگری شدند. فریاد زوار گوش فلك دوار را كر، و چشم مور و مار را گریان نمود. صداها بلند كردند: یا اباالفضل العباس! ای قمر بنی هاشم! به فریاد ما برس.

ناگاه در آن شب تاریك، مهر جهانتاب جمال آن ماه عترت اطیاب با روی برقع كشیده، بیرون و سوار اسب از دامنه ی كوه سرازیر گردیده. نور صورت انورش از زیر برقع درخشان و جلگه و دشت را همچون وادی طور ایمن منور



[ صفحه 451]



ساخت. شمشیر آتش بار چون ذوالفقار حیدر كرار در دست، صیحه ای مانند رعد غران بر دزدان زد و فرمود:

دست بردارید! دور شوید! وگرنه همه ی شما را هلاك خواهم كرد.

تمام اهل قافله و همه ی دزدها، تابش نور رخسار آن ماه آسمان جلال امیر ابرار را مشاهده نمودند و صدای دلربای آن سرور را شنیدند، فوری دزدها سر به جای پا، رو به فرار و دست از زوار كشیدند، و آن حضرت در همان محل كه ایستاده بود، غیب شد.

زوار برای تجلیل این معجزه ی فاخره، آن شب را تا صبح در همان محل ماندند و گریه، زاری و توسل به قمر بنی هاشم علیه السلام جستند و دعا، زیارت و تعزیه خواندند. تمام اثاثیه ی خود را به جا دیدند و مقداری از آنها را دزدها به كناری برده بودند، به همان حال در جای خود گذاشته، فرار كرده بودند.

از جمله ی بركات ظهور آن حضرت در آن شب، آن بود كه در میانه ی قافله سیدی بود كه سال ها گنگ شده بود، چون آن گیردار، و جلوه ی نور پروردگار و قد و قامت فرزند حیدر نامدار را دیدار كرد، قفل خموشی از زبانش برداشته به لسان گویا و فصیح، مشغول به سلامت و صلوات گردید و بهتر از همه خورسندی می نمود.